محمدکریم عابدی از خلبانان نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس است که فرماندهی عملیات شناسایی با رزم بسیاری از عملیاتهای مهم و تأثیرگذار این دوران را عهده دار بود. او در درگیریهای کردستان در کنار شهید مصطفی چمران در سنگر مبارزه بود و این همسنگری در ستاد جنگهای نامنظم در دانشگاه جندیشاپور اهواز هم ادامه داشت.او به واسطه مسئولیتش اعجاز الهی در شکست امریکا در طبس را از نزدیک لمس کرده است. آنچه در ادامه میآید، روایتی از ناگفتههای دوران دفاع مقدس است که در گفتوگوی این نماینده مجلس هشتم آمده است.
در ابتدا از جنابعالی میخواهیم روایتی از آغاز جنگ داشته باشد؟
شروع جنگ تحمیلی مقدمهای داشت که بدون آن نمیشود روایتی درست از جنگ داشت.با پیروزی انقلاب اسلامی استکبار در ایران شکست خورد و رژیم شاه به عنوان ژاندارم امریکا در منطقه فروریخته بود. پیش از انقلاب، ایران مدافع رژیم صهیونیستی بود و اسرائیلیها در ایران حضور داشتند و شاه مدافع فراماسونها، صهیونیسم و بهاییها بود؛ زمانی که شاه کاپیتولاسیون را به ملت ایران تحمیل کرد، در سال 1342 امام قیام کرد و پس از 15 سال ملت ایران به پیروزی رسید.
با پیروزی انقلاب سنگرهای امریکا در ایران فروریخت و لانهجاسوسی هم توسط دانشجویان فتح شد و در واقع جوانان ما با رهبری امام(ره) ابهت امریکا را شکستند؛ اتفاقی که در هیچ جای دنیا سابقه نداشت، «یک مورد کامبوج را داشتیم که امریکا قتلعام کرد و سفارتش را پس گرفت» در ایران همان طرح را پیاده کرد و در 5 اردیبهشت سال 1359 با حمله به عمق خاک ایران، بیش از 1000 کیلومتر پیشروی کرد و در صحرای طبس به طور معجزهآسایی شکست خورد و با حدود 10 کشته و به جای گذاشتن بالگردها از ایران گریختند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، امریکا به فکر افتاد که ایران را تجزیه کند و با کمک انگلیس و توطئههای آن قومیتها را تحریک کرد؛ بخشهایی از قومیتهای عرب، بلوچ، ترکمن و کرد میخواستند مستقل شوند، جنگهای داخلی درگرفت. امریکا گروهکهای ملحد، تودهایها، منافقین و... را حمایت و تحریک میکرد تا ایران را تجزیه کند، اما ملت بزرگ ایران - خاصه جوانان - پشت سر رهبری ایستادند و توطئه را ناکام کردند. پس از اینکه امریکا از تجزیه ایران ناکام ماند خود وارد عمل شد و در 5 اردیبهشت 1359 وارد طبس شد، در آن زمان من خلبان شناسایی و بررسی کننده حادثه بودم و از نزدیک اعجاز الهی را لمس کردم، امریکا میخواست با این عملیات جاسوسها را نجات دهد و با ایران وارد جنگ شود.
بعداز این شکست بهترین جایگزین به جای شاه «صدام» بود، صدام جاهطلب معدوم را تحریک کردند و وعده دادند که همه گونه همکاری و سلاح را در اختیار او قرار میدهند و او ظرف سه روز و حداکثر یک هفته دیگر در تهران خواهد بود و در آنجا سربازانش میهمان تهرانیها هستند. حتی خود صدام روزی که قطعنامه 1975 را پاره کرد به ارتشش اعلام کرد که شما به مَجُوسها حمله میکنید و ما اعراب برتر یک هفته دیگر میهمان چلوکبابیهای تهران و دختران تهرانی هستیم؛ این شروع جنگ بود.
یکی از اصول جنگ، غافلگیری است آنها از این اصل استفاده کردند؛ 31 شهریور 59 درست زمانی که همه مردم، پدر و مادرها درگیر تدارک آغاز سال تحصیلی بودند نزدیک ساعت یک بعدازظهر حمله به ایران را آغاز کردند و فرودگاههای مهم کشور از جمله فرودگاه مهرآباد را هدف قرار دادند.
اولین واکنش های ایران به این حمله چه بود؟
در ایران هم شرایط خاصی حاکم بود. بنی صدر به عنوان رئیسجمهور نفوذی، جاه طلب و خودخواه با فریب مردم روی کار آمده با نیروهای انقلاب همراه نبود و در مقابل با منافقین و گروههای انحرافی کار میکرد، رأس هیأت حاکمه چنین وضعیتی داشت؛ در دوران جنگ هم مشکلات مشابهی وجود داشت و مثلاً نخستوزیر وقت با مشکلاتی روبهرو بود که پس از مدتی منجر به استعفای او شد و این استعفا خود ضربهای بود.
پس از آغاز جنگ تحمیلی خیلیها خودشان را باختند و فکر کردند انقلاب تمام شده است اما بلافاصله دیداری با امام راحل برگزار شد و مسئولان خدمت امام رسیدند؛ امام با خونسردی و صلابت تمام و قدرت تمام بسیار ساده فرمودند اتفاقی نیفتاده یک دیوانه آمده سنگی انداخته، شما بروید بیرونش کنید. به این ترتیب فاز جنگ تغییر کرد و همه مسئولان به این نتیجه رسیدند که راهی جز مبارزه و مقاومت نیست و باید دشمن را بیرون کنیم.
بر مبنای همین کلام امام یک روز بعد یعنی اول مهرماه، خلبانان شجاع هوانیروز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در تمام مناطق جنگ حضور پیدا کردند و تانکهای دشمن را شناسایی میکردند و هدف قرار میدادند. تانک را باید با آر پی جی زد نه جنگنده F4 اما ما برای اینکه به دشمن ضربه بزنیم از جنگنده F4 و F5 و هلیکوپتر کبری برای انهدام تانکهای استفاده میکردیم، در حالی که تانک باید با آر.پی.جی زده میشد.
روز دوم جنگ نیروی هوایی ارتش با عملیات قدرتمند خود و با حمله 140 فروند جنگنده، اقصی نقاط پایگاههای عراق را بمباران نمودند و پاسخ کوبندهتری را از روز اول مهر به دشمن داد. این پاسخ سریع نشان داد ارتش ایران قدرتمند در برابر دشمن ایستاده و پیام ملت ایران را به دشمنان رساند؛ آنها برداشت درستی از توان ما نداشتند و با خود فکر میکردند چون خلبانان مثلاً تحصیلکرده امریکا هستند اینطور وارد صحنه نخواهند شد، در حالی که برداشت آنها ناشی از القائات برخی خلبانان فراری و واداده بود. چرا که این نیروی هوایی (هوانیروز) ارتش بودند که به امام و ملت پیوستند و شاه را از کشور بیرون کردند.
یعنی در ابتدای جنگ حرکت شجاعانه و بینظیر ارتش را داشتیم و همین بود که امام فرموند ارتش شجره طیبه است. ارتش در تمام صحنهها به صورت قدرتمند وارد شد، سپاه قدرتمند و بسیج هم به کمک ارتش آمدند.
شما در ستاد جنگهای نامنظم همراه شهید چمران بودید، این ستاد چطور شکل گرفت و چه نقشی در جنگ داشت؟
من آن زمان در وزارت دفاع بودم و علاوه بر اینکه خلبان بودم شرکتی را به نام شرکت سازمان خدمات هلیکوپتری ایران تأسیس کردم که پیش از این دست انگلیسیها و هلندیها بود، شهید چمران هم نماینده تهران بود، روز پنجم جنگ در مجلس خدمت شهید دکتر چمران رفتم از ایشان پرسیدم تکلیف چیست؟ گفتند باید به اهواز برویم، ما هم بلافاصله به اهواز رفتیم؛ دشمن تا پشت دب هردان (منطقهای کنار اهواز) مستقر شده بود و هر آن ممکن بود جاده اهواز به دزفول را قطع کند و اهواز هم از طرف دب هردان و هم تپههای فولی آباد در محاصره قرار گیرد.
روزی که وارد اهواز شدیم، شهید چمران بهترین سنگر را دانشگاه جندی شاپور انتخاب کرد و در آنجا ستاد جنگهای نامنظم را تشکیل داد، ایشان استاد جنگهای نامنظم بود و نیروهای رزمنده که در کردستان بودند هم به آنجا آمدند و به این ترتیب ستاد یاد شده توسط ایشان سازماندهی شد. من هم پروازهای شناسایی را با بالگرد جِترِنجر به دلیل کوچک و کم صدا بودن و کم حجم بودن آن شروع کردم، ما توانستیم اطلاعات وضعیت موجود دشمن را ظرف یکی دو روز شناسایی و شروع به برنامهریزی کنیم.
واقعاً جنگ نابرابری بود ما با یک هلیکوپتر یا هواپیمای کوچک می رفتیم و عکس میگرفتیم اما اِیوَکسهای (رادارهای پرنده) امریکا در عربستان مستقر بودند و کل اطلاعات مربوط به ما را در اختیار عراق قرار می داد و همه منطقه با آنها همکاری داشتند و همه امکانات شیوخ عرب در خدمت صدام بود.
از همان روزهای اول عملیات چریکی علیه نیروهای دشمن شروع شد، در اولین عملیات دانشجویان در تپههای اللـه اکبر وارد شدند که البته به دلیلی کارشکنی و سوءمدیریت بنیصدر همه قتل عام شدند.
عملیات دیگری در روز پانزدهم جنگ انجام شد؛ یک هلیکوپتر هلال احمر که برای امداد و نجات رفته بود را زدند و کاپیتان شریفی و آقای تابیده چی اسیر شدند، همان روز مرحوم سید علی اکبر ابوترابی با تیمی از رزمندهها از قزوین آمده بودند، در کانالهای دب هردان به سمت سوسنگرد عملیاتی انجام دادند که مورد کمین دشمن قرار گرفتند و بسیاری از آنان به اسارت رفتند و در واقع این روز وحشتناکترین روزی بود که من در صحنه نبرد دیدم.
شرایط دشواری بود و منافقین و ستون پنجم دشمن تا سنگرهای ما نفوذ کرده بودند و همان روز یک سیلوی گندم بود که ستون پنجم منافقین خبر داده بودند که این سیلو انبار مهمات است، دشمن این سیلو را زد و زاغههای مهمات لشکر 92 زرهی اهواز را هدف قرار داد که این خود جهنمی درست کرده بود، همان روز از آسمان جنگندههای عراق از دب هردان حمله را آغاز کرده بودند و از آسمان گلولههای دشمن میآمد و از زمین انفجار انبار مهمات شهر را به آتش کشیده بود و اهواز از همه طرف خون و آتش بود.
آنها میخواستند اهواز را فتح کنند اما با مقاومت خوبی که صورت گرفت بلافاصله هلیکوپترها را به سمت ارتفاعات مسجد سلیمان تخلیه کردیم در آنجا من فرمانده عملیات بودم با جنگندههای نیروی هوایی و هلیکوپترهای کبری توانستیم عصر آن روز آتش دشمن را در منطقه خاموش کنیم.
تعدادی از نظامیانی که بازنشسته شده بودند و به جغرافیای نظامی و سیاسی عراق وارد بودند را دعوت به خدمت کردیم، آنها هم آمدند در ستاد جنگهای نامنظم استقرار پیدا کردند و توانستیم از کرخه کو به رود کارون کانالهایی بزنیم و راه پیشروی آنها را مسدود کنیم با توفیق دراین زمینه برای آنها مسجل شد که نمیتوانند اهواز را بگیرند.
درباره کارشکنی بنیصدر گفتید آیا این کارشکنیها ادامه داشت و موارد دیگری هم بود؟
بله، شب پانزدهم مهرماه در شورای عالی دفاع با حضور دو نماینده امام یعنی شهید چمران و آیتاللـه خامنهای تصمیم گیری شد که تیپی که از خراسان آمده بود برود پشت تپههای فولی آباد مستقر شوند و از این تپهها حراست کند تا دشمن نتواند جاده را فتح کند، فردای آن روز که از پرواز بر میگشتم دیدم که اصلاً این تیپ حضور ندارد و بالای سوسنگرد درگیری شدیدی هست. به دانشگاه جندی شاپور و ستاد جنگهای نامنظم برگشتم و خدمت آیتاللـه خامنهای گفتم این یک توطئه است و آن تیپی که دیشب تصمیم گرفته شد به تپههای فولی آباد بروند، آنجا مستقر نیست و دشمن هم دارد پیشروی میکند ایشان باور نمیکردند.
اگر اهواز را دشمن دور میزد همه در محاصره دشمن بودیم به ایشان گفتم بیایید با هلیکوپتر برویم ببینید ایشان فرمودند من با ماشین میآیم تا شما بروید من رسیدم؛ ما یک بار رفتیم عملیات شناسایی با رزم را انجام دادیم در برگشست یک هلیکوپتر کبری به من گفت یک نفر چفیهای میچرخاند و کمک میخواهد، گفتم شما ادامه دهید من بررسی میکنم. رفتم دیدم آیتاللـه خامنهای است با یک ماشین به منطقه آمده بود، من بلافاصله نزدیک ایشان نشستم، بسیار عصبانی بودند و گفتند پس این تیپ کجاست؟
تیپ کجا رفته بود؟
با توجه به اینکه فرماندهی کل را امام به بنیصدر تنفیذ کرده بودند و او فرمانده جنگ بود وقتی به او اطلاع دادند چنین تصمیمی اتخاذ شده، دستور میدهد که تیپ به جای دیگری برود. بنی صدر حتی سلاحهایی که برای ستاد جنگهای نامنظم میخواستند را تصویب نمیکرد. ناهماهنگی عظیمی بود و دو نماینده امام بایکوت شده بودند چون بنی صدر هدفش این بود که امام و نیروهای انقلاب را بایکوت کند. تا حدی هم موفق شده بود دلیلش همین است که اینها تصمیم میگرفتند او وتو میکرد.
این شرایط تا چه زمانی ادامه داشت؟
تا زمانی که بنیصدر فرماندهی کل را بر عهده داشت، ادامه داشت و دستور میداد که از نمایندگان امام تبعیت نکنند، حتی به شهید تیمسار فلاحی رئیس ستاد نیروی زمینی ارتش دستور داده بود که اگر آنها دستور دادند تبعیت نکند. تمام هدف بنیصدر این بود که از یک سو قدرت نظامی را در دست بگیرد و با هجمههای تبلیغاتی و سخنرانیهای خودش و نزدیکانش قدرت سیاسی را نیز تصاحب کند.
به دلیل این شرایط تا اوایل سال 60 جنگ پیشروی نداشت، وقتی به بنیصدر میگفتند چرا حمله نمیکنید میگفت ما باید زمین بدهیم زمان بگیریم؛ این دکترین نظامی بنیصدر بود که تئوری غلطی هم بود. او از جنگ سر در نمیآورد و مشاورانش او را به مسیری میبردند که کشور را به نابودی میکشاند. آخرین تئوری بنیصدر این بود گفته بود من 10 میلیون رأی مردم را دارم و 70 درصد رأی مردم را دارم و امام 30 درصد هم ندارد. بنابراین او تئوری به زیر کشیدن انقلاب را داشت تا خودش در رأس قرار بگیرد و میخواست رهبری نظام صرفاً دینی باشد و در حوزه سیاسی و نظامی نباشد.
اوایل 60 بود که چهره بنیصدر بر مردم آشکار شد، در آن زمان شهید چمران تیر خورده بود و با اینکه پای ایشان هدف گلوله قرار گرفته بود و در همان اهواز در ستاد جنگهای نامنظم در اتاق عملیات یک تخت گذاشته بود و از آنجا عملیاتها را کنترل میکرد. یک روز من در تهران بودم، ایشان به من زنگ زد و گفت به اهواز بروم و میگفت که تیمسار فلاحی با ما قهر کرده و دیگر پاسخ ما را نمیدهد، دلیلش را هم نمیدانیم و چون من رابطه حسنهای با تیمسار فلاحی داشتم میخواست که مسئله را بررسی کنم.
همان روز به اهواز رفتم و در ستاد جنگ ارتش خدمت شهید فلاحی رفتم، آن شب را تا نماز صبح با ایشان صحبت کردم و با بحثهای کلانی که از قبل و فعل جنگ و مسائل نظام داشتم به شهید فلاحی ثابت کردم که دستور بنیصدر را تبعیت نکرده و شما باید نظر امام را مد نظر قرار دهید، هرچند ایشان فرماندهی کل قوا را به بنیصدر تنفیذ کردند.
ایشان میفرمودند در دکترین نظامی، فرمانده هر چه میگوید باید همان اجرا شود و امام هم تنفیذ کردند. به ایشان گفتم عقل ما میگوید بنیصدر بیراهه میرود و فرماندهیاش غلط است. بالاخره تیمسار فلاحی پذیرفت که به صورت مطلق از دستورات بنیصدر تبعیت کند. ایشان خود نظامی قدرتمند و صاحب فکر و تئوری بود و متوجه شده بود که ضعفهای زیادی دارد اما به وحدت فرماندهی فکر میکرد.
ساعت 7 صبح آن روز گفتم من میروم به ستاد جنگهای نامنظم و زمینه را فراهم میکنم شما هم تشریف بیاورید با آیتاللـه خامنهای و آقای چمران جلسهای داشته باشیم. من رسیدم به دفتر شهید چمران، آیتاللـه خامنهای هم قدم میزدند، شهید چمران گفتند دیشب کجا بودی شنیدیم دیشب آمدی، گفتم رفتم پیش آقای فلاحی که تا نامش را آوردم از درآمد و این هوشمندی شهید فلاحی را میرساند، اینجا بود که پشت بنیصدر خالی شد.
بعد از آن شهید تیمسار فلاحی به ستاد جنگهای نامنظم آمدند و کمک کردند. امام هم بلافاصله بنیصدر را از فرماندهی کل قوا عزل کردند و اختیارات را به آیتاللـه خامنهای و شهید چمران دادند، مجلس هم بلافاصله هوشمندی کرد و عدم کفایت بنیصدر را صادرکرد. یعنی در اوج جنگ یک کشور رئیسجمهورش عزل شد که در تمام دنیا بیسابقه است. بعد از بنیصدر منافقین جنایات هفت تیر را رقم زدند و جنگ وارد مسیر جدیدی شد.
عملیاتهای موفقیتآمیز در این دوره رقم خورد؟
اولین عملیات ارزشمند و موفق دفاع مقدس که با همکاری سپاه و بسیج در مهر ماه سال 1360 انجام شد با عنوان لشکر پیروز خراسان به نام ثامنالائمه برای شکست حصر آبادان بود. امیر صالحی فرمانده کنونی ارتش، فرمانده آن عملیات بودند. بعد از حصر آبادان ارتش و سپاه و بسیج نیرو گرفتند و فهمیدند میتوانند از راه دیگری وارد شوند تا آن موقع تصور بر این بود که باید از راههای سیاسی وارد شد، رؤسای جمهور کشورهای مختلف میآمدند خدمت امام که بیایید صلح کنید، از آن پس فرماندهی نیروی زمینی ارتش را امام به شهید صیاد شیرازی دادند.
در پس این اتفاقات فاجعه هفت تیر و انفجار دفتر نخست وزیری را داشتیم که به شهادت بزرگواران رجایی، باهنر و دستجردی منجر شد. فاجعه هواپیمای c130 را در هفت مهر 1360 داشتیم که تیمسار فلاحی و دکتر مصطفی چمران، از امیران ارتش و برادران سپاه به شهادت رسیدند، در حقیقت سال 1360 پر فاجعهترین دوران انقلاب و شهادت مسئولان نظام است.
از اینجا به بعد شهید صیاد شیرازی، فرمانده ارتش میشود و با سپاه به عنوان یک لشکر الهی وارد میدان میشوند. به فرمان امام(ره) عملیاتها یکی پس از دیگری شروع میشود که پیروزترین آنها عملیات فتحالمبین در منطقه دزفول و کرخه است، در این عملیات بیش از 16 هزار اسیر گرفته شد و سلاحها، جنگندهها و تانکهای بسیاری به غنیمت گرفته شد و چندین لشکر صدام منهدم شد، توفیق این عملیات باعث شد دشمن به وحشت بیفتد. این نکته برای تئوریسینهای جنگ تمام دنیا عجیب بود که در حالی که هنوز عملیات فتحالمبین با آن عظمت جاری بود به فاصله 10 روز فرمان عملیات بزرگتری به نام عملیات بیتالمقدس صادر شد. عملیات بیتالمقدس چند مرحله داشت و در مرحله آخر آن آزاد سازی خرمشهر مطرح بود.
در عملیات بیتالمقدس، در روز 11 فروردین سال 61، با 9 نفر از نماینده های ستاد هوانیروز برای شناسایی رفته بودیم، وقتی کارون را رد کردیم با ارتفاع حدود 3 متر با سرعت بالا از رودخانه عبور کردیم، در برگشت، دشمن ما را شناسایی کرد و با بالاترین سلاحها حمله به ما را شروع کردند، یک گلوله توپ به فاصله 100 یا 200 متری هلیکوپتر اصابت کرد و شیشههای هلیکوپتر شکست و ما به یک دکل برق رسیدیم.
در آن لحظه به اذناللـه و تصمیمی که خلبان گرفت با زاویه 15 درجه از منتها علیه دکل برای اولین بار در تاریخ دنیا توانستیم از زیر دکل برق عبور کرده و با تمام آسیبهای هلیکوپتر به سلامت در دارخوین فرود آمدیم، هلیکوپتر را در حالی که کاملاً از بین رفته بود به دارخوین آوردیم اما ما نجات پیدا کردیم.
علت کنارهگیری شهید صیاد از فرماندهی ارتش چه بود، گویا اختلافاتی بین سپاه و ارتش بهوجود آمده بود؟
در برههای از جنگ وحدت یکپارچه ایجاد شد و ثمره وحدت عملیات ثامنالائمه، فتحالمبین و بیتالمقدس بود و به همین دلیل امام فرمودند خرمشهر را خدا آزاد کرد، تا همه بدانند و درگیر نفسانیات نشوند. سپاه با توجه به سلاحها و تجهیزاتی که غنیمت گرفته بود شروع به سازماندهی و تجهیزات بیشتر کرد و بین بعضی از افراد زمزمههای اختلاف شنیده میشد.
در چه برههای؟
اواخر 61 در سال 62 که عملیات خیبر را داریم، در عملیات رمضان، بدر، خیبر و قادر در جنوب پیرانشهر این اختلاف ها به اوج میرسد که دردآور است. البته هیچ عملیاتی در منطقه جنگی نبود که از پشتوانه نیروی هوایی و هوانیروز ارتش برخوردار نباشد. افرادی که در دوران جنگ، مثل بنیصدر و بعدها دهها نفر مثل او را که منیت در ایشان حلول کرده بود و قدرت الهی را نادیده گرفتند جرقه های اختلاف را میزدند. البته آنهایی را که امام تشخیص میدادند، سریع کنار میگذاشتند و چندین فرمانده در ارتش و سپاه عوض شد. شهید صیاد با آنکه حماسههای بزرگ را آفرید، اما شرایط به جایی رسید که برخی از مسئولین جنگ با وی کنار نیامدند، اما او هیچوقت کنار نرفت. شهید صیاد در زمان بنیصدر هم در عملیات شمالغرب فرمانده عملیات بود، کنار نرفت؛ اگر چه که ایشان سمت فرماندهی نیروی زمینی ارتش را واگذار کردند.
پایان جنگ چطور بود؟
در نهایت هزاران فرمانده عالیرتبه جوان در ارتش و سپاه گوش به فرمان امام(ره) جنگ را در دریا، هوا و زمین اداره کردند و در عمق خاک عراق حملات کوبندهای انجام دادند و ارتش عراق را به خروج از مرزهای قبل از بیانیه 1395 الجزایر وادار کردند. در حقیقت شکستی که به صدام و حامیانش بخصوص امریکا و انگلیس تحمیل کرده و اقتدار کشور را ارتقا دادند. در پایان مجدداً یادآور میشوم که تا زمانی که ما وحدت ملی خود را حفظ کنیم، امنیت و اقتدار ملی ما پایدارتر خواهد بود.